غزل مناجاتی با خداوند
آن گــدایـی که سـر کوی تو جایی دارد در سر سفـره ی تو آب و غـذایی دارد تو نه آنی که ز خود دور کنی سائل را یـار آن است که پـیـوسـتـه عطایـی دارد پیش اغیار شـکـستن نبُـوَد در خـور مـا دل چو بشکست به پیش تو بهــایی دارد در هیاهــوی دعا ناله ی من گـم نشود هر نوا گــوشی و هـر گوش نوایی دارد با تو یک رنگ نشد قـلب و زبانم آخـر بس که این بنده به هر لحظه هوایی دارد با همه معـصـیـتـم نام مـرا خط نـزدی نــازم آن یار که گـسـتــرده سَـرایی دارد بخشش و لطف تو جرات به گناهش داده بـنـده ات تا که خـطاپــوش خـدایـی دارد |